Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «وانا»
2024-05-06@16:28:52 GMT

روایت پرواز اولین پهپاد ایرانی در جنگ تحمیلی

تاریخ انتشار: ۲ مهر ۱۳۹۸ | کد خبر: ۲۵۲۲۶۱۱۲

به گزارش وانانیوز، 

عبدالمجید مختارزاده در برنامه تلویزیونی «چرخ» با اشاره به روند شکل‌گیری اولین پروازهای پهپادی در زمان جنگ تحمیلی اظهار کرد: در سال ۶۲ به خاطر شرایط سخت و محدودیت‌هایی که برای نیروهای هوایی به وجود آمده بود، پروازهای اطلاعاتی و عکسبرداری به شدت محدود شده بودند. از سویی رویکرد کل عملیات‌ها هم بعد از تشکیل قرارگاه کربلا به عملیات‌های خیلی بزرگ تغییر پیدا کرده بود و شرایط محدود باعث شده بود اطلاعات زمینی ما دچار خطا باشد.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

در آن روزها گاهی فاصله‌ عکسبرداری‌ها بیش از دو ماه می‌شد.

وی ادامه داد: این محدودیت‌ها باعث فشار بیش از پیش به فرماندهی اطلاعات عملیات قرارگاه شده بود. سردار محمد باقری آن موقع از این فرماندهی خواسته بودند برای این مشکل راهی پیدا کنند. همان روزها بچه‌های جهاد دانشگاهی اصفهان و دانشگاه صنعتی اصفهان گروهی را تشکیل داده و بر اساس اطلاعاتی از هواپیماهای مدل، همین هواپیماهای رادیوکنترلی، سعی کرده بودند مدل خودشان را بهره‌برداری کنند. آن موقع کشورهایی مانند آمریکا و انگلیس از این نوع هواپیماها استفاده می‌کردند اما هیچ‌کدام حاضر نبودند کوچکترین اطلاعاتی درباره‌ این هواپیماها به ما بدهند.

مختارزاده با بیان اینکه وقتی نمونه‌ دانشگاه اصفهان به دست ما رسید، این نمونه یک‌پنجاهم نمونه‌ واقعی بود، تصریح کرد: من به عنوان نماینده‌ نیروی هوایی مامور شدم که این هواپیما را برای عکسبرداری تست کنم. وقتی این کار را انجام دادیم، نتیجه‌ خوب آن را را باور نمی‌کردم. بعد از آن برگشتیم به تهران و به مسئولان گفتیم امکان ساخت هست ولی قطعا تلاش زیادی برای حمل دوربین نیاز دارد. ما دوباره به اصفهان رفتیم تا نمونه‌ آزمایشی را بسازیم. در مدت کمی پنج فروند از این هواپیماها را کاملا دستی و با ابزارهای اولیه ساختیم. این پنج نمونه را به نهر خین در مناطق جنگی بردیم. ما درست موقعی رسیدیم که قرار بود عملیات در نقطه‌ رهایی انجام شود. به ما اعلام کردند که سریعا از این منطقه عکس بگیرید.

فرمانده‌ پهپاد ایران در جنگ تحمیلی همچنین با اشاره به اینکه برد رادیوکنترل ما کمتر از یک کیلومتر بود و هیچ کدام از ما مهارت نداشتیم، خاطرنشان کرد: ما آن موقع استاد خلبانی خودمان زنده‌یاد فرشید سعیدی را با خودمان به منطقه برده بودیم. در آن مناطق حتی جایی برای پرواز آن نمونه‌ها نداشتیم. او تمام تلاشش را انجام داد که هواپیما پرواز کند. به محض اینکه هواپیما پرواز کرد همزمان بچه‌های خودی و عراقی‌ها شروع کردند به تیراندازی به سمت این هواپیماها! در همین شرایط هواپیما دو سری دور زد و عکس گرفت. ما عکس‌ها را گرفته بودیم ولی به فکر لابراتوار نبودیم. در نتیجه در یک کانتینر با چند لگن و دارو و تاریک کردن فضا عکس‌ها را ظاهر کردیم.

وی ادامه داد: عکس‌ها که ظاهر شد، سنگرها، تانک‌ها و جاده‌ها مشخص بود. یکی از بچه‌ها که این عکس‌ها را به قرارگاه برد، می‌گفت آقای محمد باقری و شمخانی و بقیه‌ فرماندهان از نتایج کار خیلی ذوق‌زده شده بودند و همانجا گفتند که عملیات امشب لغو شود. عکس‌های ما نشان می‌داد که یکی از اطلاعات نیروهای اطلاعات عملیات اشتباه بوده است و اگر عملیات انجام شود، تلفات سنگینی خواهیم داشت.

در ادامه این برنامه محمدرضا خان‌محمدی عضو اولین یگان پهپادی دوران جنگ با بیان اینکه ایران جزء اولین کشورهایی است که از این پهپادها استفاده‌ نظامی کرد، گفت: در آن سال‌ها خلبان با امکانات اولیه پرواز می‌کرد و آرپی‌جی‌های ضدتانک را شلیک می‌کرد. در یکی از همین عملیات‌ها یکی از فرماندهان ارشد عراق کشته شد. بعدازظهر همان روزی که اولین سری عکس‌های پهپادهای ما گرفته شد، جلسه‌ای تشکیل شد که آقای محسن رضایی و بقیه‌ فرماندهان جنگ در آن حضور داشتند و در همان جلسه آقای رضایی دستور تشکیل گردان شناسایی رعد را دادند که با همین پهپادها کار می‌کردند. آقای مختارزاده هم به عنوان فرمانده‌ی گردان انتخاب شدند. در واقع کل این اتفاقات از یک صبح تا غروب انجام شد! بعد از آن ما بلافاصله به تهران برگشتیم و تدارکات را تامین کردیم.

وی با اشاره به اینکه بعد از آماده کردن تجهیزات، ۱۰ هواپیمای تلاش ساخته و مجدد به اهواز برگشتیم و اولین عملیات‌ها را شروع کردیم، تصریح کرد: در طول سال‌های جنگ، با استفاده از همین پهپادها سه میلیون قطعه عکس از سال ۶۲ تا پایان جنگ در مناطق شمال غرب تا جنوب گرفته شده است. با همین ابزارهای ساده جلوی شهادت بسیاری از رزمنده‌ها گرفته شد. معمولا در این عملیات‌های ما خلبان‌ها شهید می‌شدند. بعدها هواپیمای تلاش با همت بچه‌های دانشگاه صنعتی اصفهان ساخته شد و بعد از آن هم هواپیماهای تلاش۲ را با اندازه‌ی بزرگتر ساختیم.

حامد سعیدی دبیر کارگروه پهپادهای غیرنظامی در ادامه این برنامه با اشاره به وضعیت فعلی پهپادهای ایرانی اظهار کرد: از نظر حضور پهپادها در ایران، ما پنج دهه داریم. دهه‌ اول مصرف‌کننده محصولات آمریکایی بودیم که خیلی از آنها استفاده هم نشدند. دهه‌ دوم دهه‌ تولد پهپاد بومی در عرصه‌ جنگ بود. دهه‌ سوم، از سال ۷۵ تا ۸۵، شرکت‌های دانش‌بنیان و دانشگاه‌ها تاسیس شدند. در این فاز وارد تامین نیازهای صنعتی نیروهای دفاعی شدیم. در دهه‌ چهارم، ازسال ۸۵ تا ۹۵ ما وارد دوران ساخت پهپادهای غیرنظامی شدیم؛ پهپادهایی برای استفاده در سینما، نقشه‌برداری، سمپاشی، امداد و نجات. دهه‌ پنجم هم دهه‌ استفاده‌ همگرا از همه‌ امکانات پهپادی در عرصه‌های مختلف است. در حال حاضر تقریبا ۲۰ هزار کاربر پهپادی فعال در کشور داریم و پرنده‌هایی با ۳۸ هزار پا ارتفاع و ۳۵ ساعت پرواز فعال هستند.

 

منبع: وانا

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت vananews.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «وانا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۵۲۲۶۱۱۲ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

یک روایت از جهادگران در عملیات بیت‌المقدس

اواسط اردیبهشت ۱۳۶۱ برای عملیات آزادسازی خرمشهر به منطقه برگشتیم. اغلب نیروهای‌مان را که بیش از یکصد نفر بودند، برای عملیات بردیم. از رقابیه تا جایی که باید مستقر می‌شدیم، ۱۵۰ کیلومتر فاصله بود.

به گزارش ایسنا، بهره‌گیری از انگیزه‌های دینی و میهنی برای آزادسازی خرمشهر، طراحی مناسب و برنامه‌ریزی‌شده، انسجام ارتش و سپاه، سرعت عمل، راهکار عبور از رودخانه، گستردگی منطقه نبرد، تأثیرات منطقه‌ای و بازتاب جهانی، عواملی هستند که زوایای گوناگون نبرد بیت‌المقدس را نسبت به سایر نبردهای دوران ۸ سال جنگ تحمیلی متمایز می‌کنند و باعث می‌شود که نبرد بیت‌المقدس و آزادی خرمشهر قله افتخارات هشت سال دفاع مقدس محسوب ‌شود.

روایت حسین دولتی

حسین دولتی از رزمندگان و اعضای جهاد سازندگی استان سمنان در دوران دفاع مقدس، در بخشی از کتاب خاطرات خود «جنگ، منهای اسلحه» به بیان اقدامات جهادی خود و دیگر جهادگران در هموارسازی جاده‌های منطقه عملیاتی بیت‌المقدس پرداخته است:

 اواسط اردیبهشت ۱۳۶۱ برای عملیات آزادسازی خرمشهر به منطقه برگشتیم. اغلب نیروهایمان را که بیش از صد نفر بودند، برای عملیات بردیم. از رقابیه تا جایی که باید مستقر می‌شدیم، ۱۵۰ کیلومتر فاصله بود.

در مسیر، وقتی از اهواز عبور کردیم، هیچ‌کس جز رزمندگان در شهر نبودند. شهر کاملاً تخلیه شده بود. آن‌قدر شهر خلوت بود که با تریلی از هر خیابانی که می‌خواستیم رد می‌شدیم. توپخانه دشمن هم مرتب اهواز را می‌زد.

محل استقرار ما در جاده اهواز به خرمشهر، در پانزده کیلومتری اهواز و نزدیک ایستگاه قطار بود.

مرحله اول عملیات شروع شد. در مقر، جلسه‌ای خصوصی با فرماندهانمان، ابوالفضل حسن بیگی و مسئولان ستاد گرفتیم. آنجا به ما گفتند که باید چه کاری انجام بدهیم.

سمت چپ ما رودخانه کارون بود. زمین‌های کشاورزی زیادی به چشم می‌خورد؛ ولی چند سالی می‌شد که کسی در روستا نبود تا کشاورزی کند. از وسط زمین‌های کشاورزی گذشتیم تا به نخلستان‌ها رسیدیم.

از ما خواستند یک‌راه فرعی از وسط نخلستان‌ها به سمت دارخوین بزنیم. می‌خواستند از این راه، دشمن را در سمت غرب کارون غافل‌گیر کنند.

از همان روز کار را شروع کردیم. باید طوری کار می‌کردیم که کسی متوجه نشود. مسیری نبود که ما آن را ادامه بدهیم. تقریباً بیراهه بود و باید خودمان جاده می‌ساختیم. شش نفر بودیم. یک گریدر راه را صاف می‌کرد و می‌رفت.

با کامیون‌های لیلاند و تریلی با تانکر بیست هزار لیتری، نفت سیاه می‌پاشیدیم. من تریلی داشتم. مسیری که باید آماده می‌کردیم، حدود سی کیلومتر بود.

روزی سه چهار بار نفت سیاه را از شرکت نفت بار می‌زدم و روی جاده می‌پاشیدم. سمت راست ما خط مقدم بود و در فاصله پانصد متری، نی‌های بلندی دیده می‌شد. ما این‌طرف نیزار بودیم و دشمن آن‌طرف. بین ما هم آبی بود که از کارون می‌رفت.

با ماشین از پشت نی‌ها می‌رفتم؛ ولی چون ارتفاع ماشین زیاد بود، دیده می‌شد. رزمنده‌هایی که آنجا بودند، اعتراض می‌کردند و می‌گفتند: اینجا نیا! به هوای تو ما رو هم می زنن ولی ما باید جاده را احداث می‌کردیم.

به فرمانده گفتم رزمنده‌هایی که در مسیر مستقر هستند، اعتراض می‌کنند که ماشین شما باعث می‌شود سنگرهای ما زیر آتش دشمن برود. فرمانده گفت: شب برو تا توی دید دشمن نباشی و رزمنده‌ها هم ناراضی نباشن. بعدازآن، فقط شب برای نفت پاشی می‌رفتم؛ ولی شب هم مشکلات زیادی داشتم. مسیر را نمی‌دیدم و گاهی گله‌های گراز از جلوی ما رد می‌شدند.

آن شب تا اذان صبح در خط بودم. مرحله دوم عملیات بود. نزدیک اذان به مقر برگشتم. تیربارهای دشمن یکسره کار می‌کرد و تمام بیابان روشن‌شده بود.

نماز خواندم و در کانتینر خوابیدم. ساعت هشت صبح، یکی مرا صدا کرد و گفت: حاجی، بلند شین که عراق رفت. با تعجب پرسیدم: عراق کجا رفت؟! گفت: عقب‌نشینی کردن.

باورمان نمی‌شد. گفتم: من دو ساعت قبل، از منطقه اومدم. یکسره عراق داشت می‌کوبید. چطور الان ول کرد و رفت؟! بنده خدا قسم می‌خورد که باور کنید دشمن فرار کرده و آن‌طرف هیچ‌کس نیست.

بازهم باور نکردم. بلند شدم تا خودم ببینم. سوار تویوتا شدم و تا جایی که جاده را بریده بودند تا آب رهاشده به کارون برگردد، رفتم. دیدم تعداد زیادی از رزمنده‌ها آنجا ایستاده‌اند. جمعیت را که دیدم، باورم شد عراق منطقه را تخلیه کرده است. آن‌ها برای اینکه محاصره نشوند تا مرز عقب‌نشینی کرده بودند.

نزدیک صد متر از جاده را آب برده بود. رزمنده‌ها ایستاده بودند و نمی‌دانستند چطور از آب رد شوند. ابوالفضل حسن بیگی گفت: برو لودر رو بیاور. چند لودر و بلدوزر برای شب عملیات در خط استتار کرده بودیم. رفتم تریلی را برداشتم و یک بلدوزر و یک لودر را بار زدم.

راه باز شده بود. اول پیاده‌ها از جاده رفتند و بعد آمبولانس‌ها و بعد هم ماشین‌های سبک ولی به من اجازه ندادند بروم. گفتند منتظر بمون تا جاده سفت بشه. تریلی را پارک کردم و پیاده شدم. کمی جلوتر رفتم. داخل آب، گونی چیده بودند و رزمنده‌ها از روی گونی می‌پریدند. اطرافش پر از مین بود. می‌آمدند روی خط آهن و از روی آن عبور می‌کردند.

از خط آهن رد شدم و به نیزارها رسیدم. در همین حال بودم که گفتند: جلوتر نیا! اومدی وسط میدان مین! گفتم: از روی خط آهن اومدم. گفتند: این تله س.از همون جاهایی که پاگذاشتی و اومدی، برگرد. تعدادی از رزمندگان مشغول خنثی کردن مین بودند.

تا ساعت سه بعدازظهر آنجا بودم و سپس از جاده اهواز خرمشهر به سمت مرز رفتم. عراقی‌ها کل مسیر را با بلدوزر شخم زده بودند. همه‌جا پر از چاله بود و این موضوع، سرعت پیشروی ایرانی‌ها را کند می‌کرد.

جلو رفتم تا به پادگان حمیدیه رسیدم. شب آنجا ماندم. صبح مسیر را ادامه دادم تا به قرارگاه امام رضا (ع) در هشتاد کیلومتری جاده اهواز خرمشهر رسیدم. آنجا ایستگاه راه‌آهن بود که حسینیه نام داشت. این ایستگاه زمانی فعال بود که عراقی‌ها از بصره به آنجا می‌آمدند یا از ایران می‌خواستند به عراق بروند. جاده اهواز به بصره ارتفاع زیادی داشت. عراق این جاده را به‌عنوان سنگر در اختیار گرفته بود.

در مرحله سوم عملیات، در قرارگاه امام رضا (ع) مستقر شدیم تا جاده اهواز به بصره را بازسازی کنیم. برای عملیات‌های بعدی و پشتیبانی نیروها که در آن منطقه مستقر بودند و عملیات می‌کردند، نیاز به این جاده بود. جاده سه متر عرض داشت و خیلی خراب بود. باید به‌طور اساسی آن را بازسازی می‌کردیم.

شب و روز کارم جاده‌سازی و نفت پاشی بود. عراقی‌ها هرچه در مسیر بود، از تیر برق و ریل و تخته را جمع کرده و برای خودشان سنگر درست کرده بودند. هر ماشین که رد می‌شد، کلی گردوخاک راه می‌افتاد. من هم مدام در مسیرهای پرتردد نفت می‌پاشیدم تا گردوخاک کمتر شود.

شب مرحله سوم عملیات بیت‌المقدس، در شلمچه مشغول نفت پاشی بودم. ساعت دوازده یا یک نصفه‌شب بود که از خط برگشتم. به من گفتند: حاج‌آقا حسن بیگی گفته توی رقابیه جلسه داریم. باید بیای.

با چند تا از بچه‌ها راه افتادیم. به پادگان حمیدیه رسیدیم. شب آنجا خوابیدیم و صبح حرکت کردیم. در راه، از دامادمان، علی‌اصغر کلامی صحبت می‌کردند که چهارتا بچه دارد و دو تا از آن‌ها دوقلوی چندروزه هستن. شک کردم. همه ناراحت بودند. پرسیدم: اتفاقی براش افتاده؟ گفتند: شهید شده.

علی‌اصغر به‌عنوان راننده بلدوزر در رقابیه مستقر بود. گفتند: سوار ماشین بوده که توی رود کرخه افتاده و آب اون رو با خودش برده. نگران خواهرم بودم که چطور این خبر را به او بدهم.

به همان‌جایی رفتیم که علی‌اصغر در آب افتاده بود. باید پیدایش می‌کردم. سوار قایق شدیم و رفتیم. سمت پایین رودخانه، پشت یک درخت گیرکرده بود. به شکم روی آب افتاده بود. او را برگرداندم. خودش بود.

سریع از داخل ماشین پتو آوردیم و او را داخل پتو گذاشتیم و به عقب منتقل کردیم. به بستگانم در سرخه زنگ زدم و خبر دادم که علی‌اصغر شهید شده و پیکرش را فردا ظهر می‌آورم.

شادی آزادی خرمشهر و غم فراق یاران

خرمشهر آزادشده بود و همه خوشحال بودند. من هم خوشحال بودم ولی وقتی چشمم به پیکر علی‌اصغر می‌افتاد، غم و اندوه وجودم را فرامی‌گرفت. به خواهرم فکر می‌کردم و چهار فرزندی که باید بدون پدر، بزرگ می‌کرد.

بعد از مراسم هفتم شهید، می‌خواستم دوباره به جبهه برگردم. همسرم مخالفتی نکرد. اگر صبر و همراهی‌اش نبود، نمی‌توانستم راهی جبهه شوم.

وقت رفتن گریه کرد و گفت: من بعد از شما چی کار کنم؟ گفتم: مرگ و زندگی دست خداس و ما هم باید راضی به رضای خدا باشیم. شما هم راضی باش تا اجرت ضایع نشه. همسرم پیش پدر و مادرم بود و آن‌ها هوایش را داشتند تا بتوانند با خاطرجمع به جبهه بروم.

منبع:

اصغر زاده چوبدار، محمد، جنگ منهای اسلحه، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس: نشر مرزوبوم، تهران ۱۴۰۲، صص ۱۲۵، ۱۲۶، ۱۲۷، ۱۲۸، ۱۲۹، ۱۳۰، ۱۳۲، ۱۳۳

انتهای پیام

دیگر خبرها

  • رسانه آمریکایی: خریداران پهپادها و تجهیزات ایرانی به صف شدند
  • پایگاه آمریکایی: خریداران پهپادها و تجهیزات ایرانی به صف شدند
  • صف خرید پهپادهای ایرانی؛ پس از موفقیت در میدان | گزارش مهم یک پایگاه تحلیلی نظامی
  • جزئیات عملیات کرم ابوسالم به روایت رسانه عبری
  • پرواز اولین جنگنده اف-۱۶ مجهز به هوش مصنوعی (فیلم)
  • یک روایت از جهادگران در عملیات بیت‌المقدس
  • ۱۵۰۰ عمره‌گزار ایرانی از فرودگاه جده بازگشتند
  • (ویدئو) پرواز اولین جنگنده اف-۱۶ مجهز به هوش مصنوعی
  • خبری که جهان را نگران کرد؛ پرواز اولین جنگنده اف-۱۶ مجهز به هوش مصنوعی!
  • اولین خلبان بازرگانی ایرانی؛ کاپیتان داریوش تیمسار